سلام دوستان من تازه ازدواج کردم جاریه بنده تو بوشهر تشریف دارن نا سه عروس هستیم و یه خواهر شوهر وقتی اونیکه از شهره دیگه میاد همه میان دیدنش کسی منو به حساب نمیذاره حتی وقتی شوهرم پیش من باهاش با مهربونی صحبت میکنه گریم میگیره منم فقط غر میزنم میخام فقط منو تعریف کنه نه کس دیگه نه تنها سره این مسئله تو چخیلی از کارای ریز خونه زندگیم حساس شدم شوهرم گف خستم میکنی همش میگم بس حق با منه خیلی داغونم خیلی مغزم خسته میشه ریزبین شدم چرا زنگ نزدی چرا تو مهمونی پیشم نشستی چرا چیزی برام نخریدی چرا چرا چرا(〒︿〒) زندگیم شده پر از چرا اصلا نمیدونم چه رفتاری خوبه از بس وابستش شدم